loading...
آموزشى سرگرمى عكس
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مردان از همسر خود چه می خواهند؟ 0 323 bahar
داستان آموزنده دزد باورها 0 188 bahar
اس ام اس خنده دار برای تجدید روحیه 0 208 bahar
پیامک‌های عاشقانه 0 177 bahar
اس ام اس سرکاری ماه رمضان 0 181 bahar
اس ام اس جوک و سرکاری 0 201 raha
بلفاریت یا ورم ملتحمه چیست؟ 0 187 raha
زنان از همسر خود چه می خواهند؟ 0 229 raha
داستان کوتاه و زیبای دریای دزد و قاتل! 0 166 raha
اس ام اس طنز خانه تکانی عید نوروز 0 172 raha
اس ام اس خنده دار تبریک تولد 0 173 romina
اس ام اس عاشقانه مخصوص روزای بارونی 0 183 romina
اس ام اس خنده دار و سرکاری جدید 0 184 romina
حسود باشيد اما شکاک نه 0 176 romina
داستان گاندی و لنگه کفش 0 157 romina
نشانه های دلزدگی زناشویی چیست 0 206 negin
داستان کوتاه جالب و آموزنده راهی آسان تر!! 0 193 negin
استفراغ چه زمانی خطرناک می‌شود؟ 0 164 negin
اس ام اس سرکاری و خنده دار عید فطر 0 186 negin
اس ام اس های خنده دار و طنز ضد دختر(1) 0 218 negin
اس ام اس روز عشق 0 172 kimiya
پیامک‌های مخصوص گرانی 0 191 kimiya
اس ام اس خنده دار و سرکاری تابستان 0 157 kimiya
اس ام اس های خنده دار و طنز ضد پسر 0 170 kimiya
داستان زیبای مرد کور 0 187 kimiya
على بازدید : 284 نظرات (0)



در اين موقع ، چشم راهبی که در عبادتگاه خود بود به " امين " افتاد . پيش من آمد و نام او را از من پرسيد و سپس چنين گفت :
" اين مرد که زير درخت نشسته ، همان پيامبری است که در ( تورات) و ( انجيل ) درباره او مژده داده اند و من آنها را خوانده ام " .
خديجه شيفته امانت و صداقت محمد ( ص ) شد . چندی بعد خواستار ازدواج با محمد گرديد . محمد ( ص ) نيز اين پيشنهاد را قبول کرد . در اين موقع خديجه چهل ساله بود و محمد ( ص ) بيست و پنج سال داشت . خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمد ( ص ) گذاشت و غلامانش رانيز بدو بخشيد . محمد ( ص ) بيدرنگ غلامانش را آزاد کرد و اين اولين گام پيامبر در مبارزه با بردگی بود .
محمد ( ص ) مي خواست در عمل نشان دهد که مي توان ساده و دور از هوسهای زود گذر و بدون غلام و کنيز زندگی کرد .
خانه خديجه پيش از ازدواج پناه گاه بينوايان و تهيدستان بود . در موقع ازدواج هم کوچکترين تغييری - از اين لحاظ - در خانه خديجه بوجود نيامد و همچنان به بينوايان بذل و بخشش مي کردند .
حليمه دايه حضرت محمد ( ص ) در سالهای قحطی و بی بارانی به سراغ فرزند رضاعي اش محمد ( ص ) مي آمد . محمد ( ص ) عبای خودرا زير پای او پهن مي کرد و به سخنان او گوش مي داد و موقع رفتن آنچه مي توانست به مادر رضاعی ( دايه ) خود کمک مي کرد . محمد امين بجای اينکه پس از در اختيار گرفتن ثروت خديجه به وسوسه های زودگذر دچار شود ، جز در کار خير و کمک به بينوايان قدمی بر نمي داشت و بيشتر اوقات فراغت را به خارج مکه مي رفت و مدتها در دامنه کوهها و ميان غار مي نشست و در آثار صنع خدا و شگفتيهای جهان خلقت به تفکر مي پرداخت و با خدای جهان به راز و نياز سرگرم مي شد . سالها بدين منوال گذشت ، خديجه همسر عزيز و باوفايش نيز مي دانست که هر وقت محمد ( ص ) در خانه نيست ، در " غار حرا " بسر مي برد . غار حرا در شمال مکه در بالای کوهی قرار دارد که هم اکنون نيز مشتاقان بدان جا مي روند و خاکش را توتيای چشم مي کنند .
اين نقطه دور از غوغای شهر و بت پرستی و آلودگيها ، جايی استکه شاهد راز و نيازهای محمد ( ص ) بوده است بخصوص در ماه رمضان که تمام ماه را محمد ( ص ) در آنجا بسر مي برد . اين تخته سنگهای سياه و اين غار ، شاهد نزول " وحی" و تابندگی انوار الهی بر قلب پاک " عزيز قريش " بوده است . اين همان کوه " جبلالنور " است که هنوز هم نور افشانی مي کند .
آغاز بعثت
محمد امين ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نياز با آفريننده جهان مي پرداخت و در عالم خواب رؤياهايی مي ديد راستين وبرابر با عالم واقع . روح بزرگش برای پذيرش وحی - کم کم - آماده مي شد . درآن شب بزرگ جبرئيل فرشته وحی مأمور شد آياتی از قرآن رابر محمد ( ص ) بخواند و او را به مقام پيامبری مفتخر سازد . سن محمد ( ص ) در اين هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهايی و توجه خاص به خالق يگانه جهان جبرئيل از محمد ( ص ) خواست اين آيات را بخواند :
" اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذی علم بالقلم. علم الانسان ما لم يعلم " .
يعنی : بخوان به نام پروردگارت که آفريد . او انسانرا از خون بسته آفريد . بخوان به نام پروردگارت که گرامي تر و بزرگتر است . خدايی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمي دانست.
محمد ( ص ) - از آنجا که امی و درس ناخوانده بود - گفت : من توانايی خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که " لوح " را بخواند . اما همان جواب را شنيد - در دفعه سوم - محمد ( ص ) احساس کرد مي تواند " لوحی " را که در دست جبرئيلاست بخواند .
اين آيات سرآغاز مأموريت بسيار توان فرسا و مشکلش بود . جبرئيل مأموريت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نيز از کوه حرا پايين آمد و به سوی خانه خديجه رفت . سرگذشت خود رابرای همسر مهربانش باز گفت. خديجه دانست که مأموريت بزرگ " محمد " آغاز شده است .او را دلداری و دلگرمی داد و گفت : " بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمي دارد زيرا تو نسبت به خانوادهو بستگانت مهربان هستی و به بينوايان کمک مي کنی و ستمديدگان را ياری مي نمايی" . سپس محمد ( ص ) گفت :" مرابپوشان " خديجه او را پوشاند . محمد ( ص ) اندکی به خواب رفت .
خديجه نزد " ورقة بن نوفل " عمو زاده اش که از دانايان عرب بود رفت ،و سرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دخترعموی خود چنين گفت : آنچه برای محمد ( ص ) پيش آمده است آغاز پيغمبری است و " ناموس بزرگ " رسالت بر او فرود مي آيد .
خديجه با دلگرمی به خانه برگشت . نخستين مسلمانان پيامبر ( ص ) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد . ابتدا همسرش خديجه و پسر عمويش علی به او ايمان آوردند .
سپس کسان ديگر نيز به محمد ( ص ) و دين اسلام گرويدند . دعوتهای نخست بسيار مخفيانه بود . محمد ( ص ) و چند نفر از ياران خود ، دور از چشم مردم ، در گوشه و کنار نماز مي خواندند .
روزی سعد بن ابی وقاص با تنی چند از مسلمانان در دره ای خارج از مکه نماز ميخواند . عده ای از بت پرستان آنها را ديدند که در برابر خالق بزرگ خود خضوع مي کنند . آنان را مسخره کردند و قصد آزار آنها را داشتند . اما مسلمانان در صدد دفاع بر آمدند .
دعوت از خويشان و نزديکان
پس از سه سال که مسلمانان در کنار پيامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت مي پرداختندو کار خود را از ديگران پنهان مي داشتند ، فرمان الهی فرود آمد :
" فاصدع بما تؤمر . . . آنچه را که بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی بگردان "
. بدين جهت ، پيامبر ( ص ) مأمور شد که دعوت خويش را آشکار نمايد ، برای اين مقصود قرار شد از خويشان و نزديکان خود آغاز نمايد و اين نيز دستور الهی بود :
" وأنذر عشيرتک الاقربين . نزديکانت را بيم ده "
. وقتی اين دستور آمد ، پيامبر ( ص ) به علی که سنش از 15سال تجاوز نمي کرد دستور داد تا غذايی فراهم کند و خاندان عبدالمطلب را دعوت نمايد تا دعوت خود را رسول مکرم ( ص) به آنها ابلاغ فرمايد . در اين مجلس حمزه و ابو طالب و ابو لهب و افرادی نزديک يا کمی بيشتر از 40نفر حاضر شدند . اما ابو لهب که دلش از کينه و حسد پر بود با سخنان ياوه و مسخره آميز خود ، جلسه را بر هم زد . پيامبر ( ص ) مصلحت ديد که اين دعوت فردا تکرار شود . وقتی حاضران غذا خوردند و سير شدند ، پيامبر اکرم ( ص ) سخنان خود را با نام خدا و ستايش او و اقرار به يگانگي اش چنين آغاز کرد:
" ... براستی هيچ راهنمای جمعيتی به کسان خود دروغ نمي گويد. به خدايی که جز او خدايی نيست ، من فرستاده او به سوی شما و همه جهانيان هستم . ای خويشان من ، شما چنانکه به خواب مي رويد مي ميريد و چنانکه بيدار مي گرديد در قيامت زنده مي شويد ، شما نتيجه کردار و اعمال خود را مي بينيد . برای نيکوکاران بهشت ابدی خدا و برای بدکاران دوزخ ابدی خدا آماده است . هيچکس بهتر از آنچه من برای شما آورده ام ، برای شما نياورده . من خير دنيا و آخرت را برای شما آورده ام .من از جانب خدا مأمورم شما را به جانب او بخوانم . هر يک از شما پشتيبان من باشد برادر و وصی و جانشين من نيز خواهد بود " .
وقتی سخنان پيامبر ( ص ) پايان گرفت ، سکوت کامل بر جلسه حکم فرما شد. همه درفکر فرو رفته بودند . عاقبت حضرت علی ( ع ) که نوجوانی 15ساله بود برخاست و گفت : ای پيامبر خدا من آماده پشتيبانی از شماهستم . رسول خدا ( ص ) دستور داد بنشيند . باز هم کلمات خود را تا سه بار تکرار کرد و هر بار علی بلند مي شد . سپس پيامبر ( ص ) رو به خويشان خود کرد و گفت :
اين جوان ( علی ) برادر و وصی و جانشين من است ميان شما . به سخنان او گوش دهيد و از او پيروی کنيد . وقتی جلسه تمام شد ، ابو لهب و برخی ديگربه ابو طالب پدر علی ( ع ) ميگفتند :
ديدی ، محمد دستور داد که از پسرت پيروی کنی ! ديدی او را بزرگ تو قرار داد !
اين حقيقت از همان سرآغاز دعوت پيغمبر ( ص ) آشکار شد که اين منصب الهی :
نبوت و امامت ( وصايت و ولايت ) از هم جدا نيستند و نيز روشن شد که قدرت روحی و ايمان و معرفت علی ( ع ) به مقام نبوت به قدری زياد بوده است که در جلسه ای که همه پيران قوم حاضر بودند ، بدون ترديد ، پشتيبانی خود را - با همه مشکلات - از پيامبر مکرم ( ص ) اعلام مي کند .
دعوت عمومي
سه سال از بعثت گذشته بود که پيامبر ( ص ) بعد از دعوت خويشاوندان ، پيامبری خود را برای عموم مردم آشکارکرد .
روزی بر کوه " صفا " بالا رفت و با صدای بلند گفت : يا صباحاه ! ( اين کلمه مانند زنگ خطر و اعلام آمادگی است ) . عده ای از قبايل به سوی پيامبر ( ص ) شتافتند . سپس پيامبر رو به مردم کرده گفت :
" ای مردم اگر من به شما بگويم که پشت اين کوه دشمنان شما کمين کرده اند و قصد مال و جان شما را دارند ، حرف مرا قبول مي کنيد ؟ همگی گفتند : ما تاکنون از تو دروغی نشنيده ايم .
سپس فرمود :
ای مردم خود را از آتش دوزخ نجات دهيد. من شما را از عذاب دردناک الهی مي ترسانم . مانند ديده بانی که دشمن را از نقطه دوری مي بيند و قوم خود را از خطر آگاه مي کند ، منهم شما را از خطر عذاب قيامت آگاه مي سازم " . مردم از مأموريت بزرگ پيامبر ( ص ) آگاه تر شدند.
اما ابو لهب نيز در اين جا موضوع مهم رسالت را با سبک سری پاسخ گفت . نخستين مسلمين به محض ابلاغ عمومی رسالت ، وضع بسياری از مردم با محمد( ص ) تغيير کرد . همان کسانی که به ظاهر او را دوست مي داشتند ، بنای اذيت و آزارش را گذاشتند.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب آموزشى , سرگرمى , عكس و آهنگ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 474
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 68
  • آی پی امروز : 43
  • آی پی دیروز : 70
  • بازدید امروز : 583
  • باردید دیروز : 99
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,587
  • بازدید ماه : 4,664
  • بازدید سال : 31,820
  • بازدید کلی : 509,082