loading...
آموزشى سرگرمى عكس
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مردان از همسر خود چه می خواهند؟ 0 318 bahar
داستان آموزنده دزد باورها 0 184 bahar
اس ام اس خنده دار برای تجدید روحیه 0 204 bahar
پیامک‌های عاشقانه 0 174 bahar
اس ام اس سرکاری ماه رمضان 0 178 bahar
اس ام اس جوک و سرکاری 0 199 raha
بلفاریت یا ورم ملتحمه چیست؟ 0 184 raha
زنان از همسر خود چه می خواهند؟ 0 226 raha
داستان کوتاه و زیبای دریای دزد و قاتل! 0 164 raha
اس ام اس طنز خانه تکانی عید نوروز 0 171 raha
اس ام اس خنده دار تبریک تولد 0 170 romina
اس ام اس عاشقانه مخصوص روزای بارونی 0 181 romina
اس ام اس خنده دار و سرکاری جدید 0 181 romina
حسود باشيد اما شکاک نه 0 172 romina
داستان گاندی و لنگه کفش 0 154 romina
نشانه های دلزدگی زناشویی چیست 0 202 negin
داستان کوتاه جالب و آموزنده راهی آسان تر!! 0 191 negin
استفراغ چه زمانی خطرناک می‌شود؟ 0 161 negin
اس ام اس سرکاری و خنده دار عید فطر 0 182 negin
اس ام اس های خنده دار و طنز ضد دختر(1) 0 214 negin
اس ام اس روز عشق 0 170 kimiya
پیامک‌های مخصوص گرانی 0 189 kimiya
اس ام اس خنده دار و سرکاری تابستان 0 154 kimiya
اس ام اس های خنده دار و طنز ضد پسر 0 168 kimiya
داستان زیبای مرد کور 0 183 kimiya
على بازدید : 1822 نظرات (0)
یادم نمی‌رود یک روزی در آن اوایل کار مسعود کیمیایی آمد و دم در ایستاد. پلان خیلی قشنگ ....

1


یادم نمی‌رود یک روزی در آن اوایل کار مسعود کیمیایی آمد و دم در ایستاد .
پلان خیلی قشنگی می‌شد اگر از داخل مغازه ‌ازش فیلم می‌گرفتم .
کیمیایی نگاهم کرد و گفت: «پاشو بیا سرِکارِت» خیلی قشنگ گفت.
گفتم: «نه دیگه، کار من اینجاست».
به نقل از شبکه ایران ، بابک صحرایی ترانه سرای مطرح ایرانی که چندی است مجله ای با عنوان «هفت نگاه» را اداره می کند در تازه ترین شماره این مجله به سراغ ناصر ملک مطیعی رفته و درددلهای او را بدون کمترین سانسوری ارائه داده است .
ملک مطیعی در بخشی از این گفتگو درباره دلیل اصلی اش از دایر نمودن یک قنادی در سالهای ابتدایی انقلاب سخن گفته است.
بخشهایی از این گفته ها را در ادامه می خوانید :
چرا به مملکت خودم نروم و همان جا کار نکنم؟
_ من بعد از انقلاب به خارج از کشور رفتم و آنجا کار می‌کردم .
در یک فروشگاهی کار می‌کردم. بعد از 5-6 ماه گفتم من که دارم در اینجا کار می‌کنم چرا به مملکت خودم نروم و همانجا کار نکنم؟
می‌خواستم از خودم کار بکشم .
خود را به زحمت بیندازم که لااقل این فکر در من تقویت نشود که من آدم بی‌کاره‌ای هستم. بعد بلند شدم آمدم ایران.
خانه بزرگی در ونک داشتم که گوشه حیاط مان اتاق‌های کوچکی داشت. به توصیه رفقا و خانمم که خدا رحمتش کند این اتاق‌ها را کمی‌بزرگتر کردیم و یک [شیرینی‌] فروشی درست کردم.
وقتی کیمیایی به قنادی ناصرملک مطیعی می رود
_ مردم از شهرستان‌ها و این ورو آن ور می‌آمدند تا من را ببینند و من هم خودم بدون رودربایستی می‌ایستادم داخل جعبه زولبیا و بامیه و شیرینی می‌چیدم و همه می‌آمدند صف می‌کشیدند و من را تماشا می‌کردند.
خیلی خوب بود و خیلی خوشحال بودم که دارم کار می‌کنم و 10-12 سال مشغول این کار بودم.
یادم نمی‌رود یک روزی در آن اوایل کار مسعود کیمیایی آمد و دم در ایستاد. پلان خیلی قشنگی می‌شد اگر از داخل مغازه ‌ازش فیلم می‌گرفتم.
کیمیایی نگاهم کرد و گفت : «پاشو بیا سرِکارِت» خیلی قشنگ گفت .
گفتم :
«نه دیگه، کار من اینجاست».

2
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب آموزشى , سرگرمى , عكس و آهنگ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 474
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 68
  • آی پی امروز : 135
  • آی پی دیروز : 90
  • بازدید امروز : 236
  • باردید دیروز : 201
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 1,432
  • بازدید ماه : 1,049
  • بازدید سال : 28,205
  • بازدید کلی : 505,467