loading...
آموزشى سرگرمى عكس
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مردان از همسر خود چه می خواهند؟ 0 322 bahar
داستان آموزنده دزد باورها 0 187 bahar
اس ام اس خنده دار برای تجدید روحیه 0 207 bahar
پیامک‌های عاشقانه 0 176 bahar
اس ام اس سرکاری ماه رمضان 0 180 bahar
اس ام اس جوک و سرکاری 0 200 raha
بلفاریت یا ورم ملتحمه چیست؟ 0 186 raha
زنان از همسر خود چه می خواهند؟ 0 228 raha
داستان کوتاه و زیبای دریای دزد و قاتل! 0 165 raha
اس ام اس طنز خانه تکانی عید نوروز 0 171 raha
اس ام اس خنده دار تبریک تولد 0 172 romina
اس ام اس عاشقانه مخصوص روزای بارونی 0 182 romina
اس ام اس خنده دار و سرکاری جدید 0 183 romina
حسود باشيد اما شکاک نه 0 175 romina
داستان گاندی و لنگه کفش 0 156 romina
نشانه های دلزدگی زناشویی چیست 0 205 negin
داستان کوتاه جالب و آموزنده راهی آسان تر!! 0 192 negin
استفراغ چه زمانی خطرناک می‌شود؟ 0 163 negin
اس ام اس سرکاری و خنده دار عید فطر 0 185 negin
اس ام اس های خنده دار و طنز ضد دختر(1) 0 217 negin
اس ام اس روز عشق 0 171 kimiya
پیامک‌های مخصوص گرانی 0 190 kimiya
اس ام اس خنده دار و سرکاری تابستان 0 156 kimiya
اس ام اس های خنده دار و طنز ضد پسر 0 169 kimiya
داستان زیبای مرد کور 0 186 kimiya
على بازدید : 189 نظرات (0)
یک شکارچی، پرنده‌ای را به دام انداخت . پرنده گفت : ای مرد بزرگوار ! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده‌ای و هیچ وقت . . . .




یک شکارچی، پرنده‌ای را به دام انداخت .
پرنده گفت : ای مرد بزرگوار ! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده‌ای و هیچ وقت سیر نشده‌ای .
از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی‌شوی . اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می‌دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی .
پند اول را در دستان تو می‌دهم . اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانه‌ات بنشینم به تو می‌دهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم .
مرد قبول کرد .
پرنده گفت : پند اول اینکه :
سخن محال را از کسی باور مکن. مرد بلافاصله او را آزاد کرد . پرنده بر سر بام نشست .
گفت پند دوم اینکه : هرگز غم گذشته را مخور . بر چیزی که از دست دادی حسرت مخور .
پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت : ای بزرگوار ! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست . ولی متأسفانه روزی و قسمت تو و فرزندانت نبود . و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت می‌شدی.
مرد شگارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و ناله‌اش بلند شد .
پرنده با خنده به او گفت : مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟
پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی .
ای ساده لوح ! همه وزن من سه درم بیشتر نیست، چگونه ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد ؟
مرد به خود آمد و گفت ای پرنده دانا پندهای تو بسیار گرانبهاست . پند سوم را هم به من بگو .
پرنده گفت : آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم .
پند گفتن با نادان خواب‌آلود مانند بذر پاشیدن در زمین شوره‌زار است .



ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب آموزشى , سرگرمى , عكس و آهنگ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 474
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 68
  • آی پی امروز : 37
  • آی پی دیروز : 70
  • بازدید امروز : 225
  • باردید دیروز : 99
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,229
  • بازدید ماه : 4,306
  • بازدید سال : 31,462
  • بازدید کلی : 508,724